قطار تهران اندیمشک.
از واگن خودمون شروع کردم دونه دونه کوپه ها رو سر زدن.
کوپه اول واگن چهار
در زدم و دیدم به بهههه!
هشت نه نفر از کادر اردو دور هم جمعن و میگن و میخندن
یه سلام گررررم کشدار و هماهنگ از جانب بچه ها و من.
بعدم شروع کردن دست زدن که به به عروس مون اومد :)
و بعدش شروع کردن شعر خوندن و شلوغ کردن :)
کلی دور هم شادی کردیم و خندیدیم. و گفتم اماان از دست شماها
اگرچه من هی ذهنم درگیر این بود که اولین کوپه ایم و بغل مسئول واگنیم.ولی سعی کردم زیاد حساس نشم و طبیعی بدونم شادی بچه ها رو.
همین که از کوپه اومدم بیرون، یه آقای میانسالی تو راهرو رد شد، ازم پرسید: شما همتون بسیجی اید؟؟
واهاییی.
دوباره در کوپه بچه ها خودمونو باز کردم گفتم بچه هااااا :)
حیثیت مون رفت:))))
بچه ها هم که عااالی
بدون اینکه ذره ای به روی خودشون بیارن،
سریع کانال رو تغییر دادن و دسته جمعی و همراه با ی شروع کردن به خوندن مداحی میثم مطیعی:
در راه رهبرم، از جانم بگذرم :))



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روناس طرح Mandy وبلاگ آموزشی آرش آتشی شَيک مارکت بد و بس خوش نشین (خرمالوی یاد سابق ^_^) آموزش عکاسی و ساخت آتلیه شخصی خط خطی های دیوانه ی عاقل وب سازان پرند